loading...
باغ رمان | رمان عاشقانه| دانلود رمان جدید
احسان بازدید : 791 دوشنبه 12 بهمن 1394 نظرات (1)

تن صداموبالابردم وباصدای جیغی دادزدم:ماماننننن بازاین شال کوفتی منه کجاگذاشتی مگه نگفتم به اتاق من کاری نداشته باش؟؟؟؟
مامانم درحالی صورتش قرمزشده بودبه سمتم اومد:اوا دخترقشنگم چراداد میزنی همونجاس دیگه یه کم بگرد ویه دخترمتشخص هیچ وقت صداش....
نذاشتم ادامه بده و گفتم :اه مامان حال نصیحت گوش دادن ندارم دیرم شده .اینو گفتم یه شال دیگه برداشتم وبی توجه به دهن باز مونده ی مامان سرم کردم بعدبا پرویی گفتم:شیداجوون مگس میره توشا با این حرفم دهنش به سرعت بسته شد ک پقی زدم زیر خنده
گوشیموکیفمو برداشتم واز دراتاق بیرون زدم توی حیاط وایسادمو شماره ی حسامو گرفتم بعدازدوبوق برداشت :به به اوا جان سلام عزیزدلم خوبی؟اماده شدی؟لحن لوسی به صدام دادم:شلام حسام جونیم خوفم تو خوفی ؟باشنیدن لحن لوسم قهقه زد
حسام:ای جونممم بخورمت جوجونگفتی اماده ی گلم راه بیوفتم؟
من:خودت میدونی ک دیگه چرا بازم سوال میپرسی پیشیه من
حسام جدی شد همیشه از اینکه بهش میگفتم پیشی بدش میومد
حسام:اه بچه صدبار بهت گفتم نگوپیشی
من:خب بابا نزن منو دو مین دیگه سرکوچه ام
اینوگفتموبدون خداحافظی گوشیوقطع کردم .ازدرحیاط بیرون زدم وبه سمت سرکوچه رفتم ک دیدم حسام به لکسوس خوشگلش تکیه زده ازاولم ماشینش چشممو گرفت خودش که مالی نبود.با دیدنم عینک دودیشو ازچشمش برداشتو باژشت خاصش که عاشقش بودم«عاشق ژستش ها نه خودش خخ»به سمتم اومد
حسام:به به خوشگل بنده قدم رنجه فرمودید خب کجابریم بانو؟؟
حالا من بودم که یه قدم به سمتش برداشتم باهاش دست دادمو باصدای جیغ همیشگیم که میدونستم واقعارواعصابه گفتم:بدازبشینم تو ماشینت بعدنظرخواهی کن مسترخندیدوسوارشد:خب بانوی من سوارم که شدیم کجابرم؟

من:چندوقته کافه نرفتیم برو اونجا

حسام:بروی چشممم

ارسال نظر برای این مطلب
این نظر توسط مائده در تاریخ 1394/11/22 و 20:48 دقیقه ارسال شده است

سلام بقیش کو


کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟