loading...
باغ رمان | رمان عاشقانه| دانلود رمان جدید
احسان بازدید : 978 شنبه 29 خرداد 1395 نظرات (0)
نویسنده: خانم ناهید پژواک
با تشکر از نویسنده عزیز بابت نوشتن رمان زیبای شب سراب
یکی از پرمخاطب ترین رمان های ایرانی
این رمان مطابقت با قوانین جمهوری اسلامی ایران میباشد و در سال 80 چاپ اول و تاکنون 20 بار به چاپ رسیده است.
تعداد صفحه 884 Pdf
قسمتی از رمان:
 – سلام
– به به سلااام پسر گلم چطوری؟
– بیست گرفتم حاج آقا
خط کشم که ورقه ام را مثل پرچم بر بالای آن چسبانده بودم پایین آوردم و جلوی چشم حاج آقا محسن گرفتم.
– بارک الله پسر خوب، چه درسی را بیست گرفتی؟ املا را؟
– نه حاج آقا.
– حساب را؟
– نه حاج آقا.
– چی را بیست گرفتی؟ بگذار عینکم را روی چشمم بگذارم ببینم پسر گلم چه کرده؟
حاجی آقا دست توی جیب جلیقه اش کرد و عینکی را که به جای دسته؟زنجیر داشت از جیب در آورده روی دماغش گذاشت و به ورقه ام زل زد.
“جور استاد ز مهر پدر”
– این چیه؟
– مشق است حاج آقا خوشنویسی است.
قیافه حاج آقا در هم رفت یک کمی هم لب ورچید.
و دل کوچک من شکست.
این پرده اولین تصویری است که از دوران کودکیم بیاد دارم، زندگی من از همانجا شروع شده، قبل از آن را اصلاً بیاد ندارم اوستا اجازه داده بود هر وقت فرصت داشتم توی اتاقش بروم، صاحبخانه مان بود، آذری بود با من با ترکی حرف می زد فارسی را مثل این که فقط خوب می خواند، صحبت کردنش خنده دار بود، مادر من فارس زبان بود برای همان من قبل از این که مدرسه بروم فارسی را هم بلد بودم. وقتی کنار دست اوستای خطاط می نشستم و به حرکت دستش خیره می شدم صدای قلم که روی کاغذ کشیده می شد تمام تار و پودم را می لرزاند، دوست داشتم کلمه ای بنویسد که قلم از روی کاغذ بلند نشود، عاشق سین و شین بودم، یکبار وقتی اوستا داشت می نوشت:”من مست و تو دیوانه” نوانستم صدایی را که در درونم پیچیده بود ببلعم و یکدفعه ناله ای از دهانم بیرون جهید که اوستا را ترساند.
– چته؟
وقتی حالت عجیب مرا دید و متوجه شد که صدای قلم حالی بحالیم می کند با لبخند گفت:
– پسر سه تا نقطه بگذارم حالت جا می یاد.
روی کاغذ نوشت مست و رویش سه تا نقطه گذاشت شد مُشت و با محبت مُشتی بر پس گردن من زد.
بعد ها وقتی بزرگ شدم، شانزده هفده ساله بودم و بیاد آنروز ها می افتادم دلم از حرکات اوستای خطاط چرکین شد. ایکاش ما، در همان عالم نادانی دوران بچگی، که هیچ از گناه و آلودگی خبر نداریم بمانیم و یا بمیریم. فکر می کردم نکند اوستا مرا ناز ناصری می داد…
دوران خوش کودکیم خیلی کوتاه بود.
عزیز دردانه آقا بودم، مثل بچه های خوشبخت مدرسه می رفتم، کتاب داشتم، قلم و دوات داشتم، نصاب الصبین می خواندم همه شعر بود، نه آقا سواد داشت نه ننه ام، اما تا بزرگ شوم نفهمیده بودم که چه جوری در یادگیری به من کمک می کردند هر چند که در خانه از درس خواندنم راضی بودند اما در مکتب خانه هیچوقت جزو شاگردان خوب نبودم.
ببحر تقارب تقرب نمای بدین وزن میزان طبع آزمای
فعول فعول فعول فعول چو گفتی بگو ای مه دلربای
بقیه بادم می رفت، آقام نگاه بدی به صورتم می کرد و ننه ام با تعجب می گفت:
– همین بود؟
– نه بقیه دارد.
– خب بگو
یادم نمی آمد پدرم سرم داد می کشید و مادر پادرمیانی می کرد:
– بدو برو توی حیاط یکدور دیگر بخوان بیا جواب بده.
می دویدم کتاب را بر می داشتم و تند تند راه می رفتم و بقیه را از روی کتاب چندین بار می خواندم.
– بیا ببینم پسر دارد دیر می شود مادرت رفته مطبخ شام بیاورد.
می دویدم توی اتاق،بخوانم؟
– آهان.
– آن دو سطر اول را هم بخوانم؟
– کدام دو سطر؟
– همانکه قبلاً خواندم.
– نه بقیه را بگو آن دو را که بلدی مگر نه؟
مادر از مطبخ صدا می کرد و…

جهت دانلود رمان با فرمت مورد نظرتون رو لینک های زیر کلیک کنید

👇👇👇

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟