loading...
باغ رمان | رمان عاشقانه| دانلود رمان جدید
احسان بازدید : 1113 سه شنبه 19 آبان 1394 نظرات (0)

 قالب کتاب : PDF (مخصوص کامپیوتر) – JAR (جاوا) و ePUB (کتاب اندروید و آیفون) – APK (اندروید)

 قسمتی از متن این رمان :

 

وقتی درکناراوازباغ پدربزرگ خارج شدم بی آنکه سردی وسوز هوا راحس کنم تمام تنم ازحضور او گرم بود.
.....آنقدرگرم که حس کردم صورتم کاملاًسرخ شده....درسکوت راه می رفتیم. نگاه او بود که به سویم برگشت وحتماً سرخی چهره ام بود که براش عجیب بودایستاد و من نیز مقابلش ایستادم.
دستش راروی پیشانی وگونه ام گذاشت : توتب داری؟
شرمگین وخجل ازتماس دستش، سرم راپایین انداختم : نه.........حالم خوبه. فقط یه کم گرمم شده.
بیشتر تعجب کرد: تو این هوا؟ معلومه خوب نیستی .
گفتم : باورکنیدحالم خوبه . هیچ مشکلی هم ندارم .
وبه راه افتادم .دوباره درکنارم جای گرفت گفت: همیشه تو روزهایی که برف اومده وهوا اینقدرسرده اینطورگرمت میشه؟ حرفش لبخندی برلبانم نشاند. گفت:خیلی عجیبه.....یاببینم نکنه عصبانی هستی؟ اینبارخندیدم: نه.....واسه چی عصبانی باشم؟ شانه بالا انداخت : نمیدونم ........ازاینکه بامن اومدی بیرون .
با لبخند و یک حس خوب گفتم : مگه اجبارم کردین؟"

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟