loading...
باغ رمان | رمان عاشقانه| دانلود رمان جدید
احسان بازدید : 2190 سه شنبه 19 آبان 1394 نظرات (0)

دانلود رمان جدید

دانلود رمان عاشقانه برای موبایل ، تبلت و کامپیوتر

دانلود رایگان رمان عاشقانه امانت عشق با فرمت Apk و pdf و با لینک مستقیم


 

 

نام کتاب الکترونیکی : امانت عشق

 

نویسنده : فریده شجاعی

 

توضیحات :

این کتاب با دو فرمت apk و pdf برای شما آماده شده است

در صورت مشاهده هرگونه مشکل از قسمت نظرات مدیران را با خبر سازید.

 

قسمتی از این رمان زیبا و عاشقانه :

دوشنبه بیست آذر ماه و ساعت دو و پنجاه دقیقه بود . ان ساعت ریاضی داشتیم . تا یادم می آید همیشه سر زنگ ریاضی نیم ساعت آخر که می رسید کلافه می شدم . آنقدر به ساعت نگاه کردم که صدای فریبا بغل دستی ام در آمد : ((سپیده چکار میکنی؟ مرتب خواسم رو پرت میکنی)) .
پاسخی ندادم چون حقد با او بود . همیشه فکر میکردم ساعت ریاضی خیلی طول می کشد ، آنقدر با اعداد و ارقام کلنجار رفته بودم که کم مانده بود کتاب و دفترم را از پنجره بغل میزم به بیرون پرتاب کنم . با کشیدن نفس عمیقی سرم را بالا کردم . دبیر ریاضی با موشکافی و دقت به حرکات عصبی ام نگاه می کرد . چون زیر دید دبیر بودم ، آرام نشستم و سعی کردم با دقت بیشتری مسئله ریاضی را حل کنم .
ناگهان صدای خانوم دبیر را شنیدم که مرا مخاطب قرار داد و گفت : ((خانم فراهانی اگر اشکالی دارید می توانید بپرسید ))
تا آمدم لب باز کنم صدای زنگ دبیرستان بلند شد و من به خاطر ای که مجبور نباشم موضوع را دنبال کنم ، با لبخندی گفتم : ((اشکالی ندارم متشکرم . )) و کتابم را بستم . بچه ها با سر و صدا کیف و کتابهایشان را جمع میکردند . طبق معمول هر روز با میترا از مدرسه بیرون آمدیم . در حالی که هوای بیرون را استنشاق می کردم به میترا گفتم : (( ببین چقدر درحق ما ظلم می کنند و تا این ساعت گرسنه و تشنه نگهمون میدارند . ))
میترا سر تکان داد و گفت : ((نه که تا الان چیزی نخوردی! ))
مثل او سرم رو تکان دادم و گفتم : (( بله بله یادم افتاد ، حرص و جوش ، ریاضی و تاریخ … )) در همان لحظه چشمم به ماشین پراید امیر برادر میترا افتاد و به میترا گفتم :
-مثل اینکه امروز با من همسفر نیستی
به من نگاهی کرد و گفت :
-چطور؟
با چشم و ابرو به طرف دیگر اشاره کردم و گفتم :
-آنجا رو ببین
میترا سرش را برگرداند و با دیدن امیر رو کرد به من و گفت :
-بریم. ترا هم سر راهمان می رسانیم .
-ممنون
-تعارف نکن
و بعد دستم را گرفت . با لبخند دستم را از دستش بیرون آوردم و گفتم :
-میترا جان مامانم گفته سوار ماشین غریبه ها نشو
میترا اخمی کرد و گفت :
-لوس بی مزه حالا دیگر داداش من غریبه شده /
خنیدم و دستم را جلو بردم تا با او خداحافظی کنم . میترا که مرا برای رفتن مصمم دید دیگر اصرار نکرد و در حالی که دست میداد گفت :
-پس تا فردا
و من نیز با گفتن خداحافظ از او جدا شدم . برای اینکه تنها نباشم و مسافت مدرسه تا منزل را زودتر طی کنم نگاه کردم تا ببینم از بچه های کلاس چه کسی را می بینم . مریم با دوستش کمی جلوتر از من بود . وقتی وقتی دیدم گرم حرف زدن با دوستش می باشد نخواستم مزاحمش شوم و تصمیم گرفتم راه را به تنهایی طی کنم . نگاهی به خیابان طولانی و طویل مدرسه انداختم و با خودم گفتم کی به منزل میرسم . از امیر حرصم گرفته بود که آن روز همپای همیشگی را از من گرفته بود . چون هر روز در حین حرف زدن این راه را طی میکردیم و طولانی بودن آن را احساس نمی کردیم حتی بعضی اوقات حرفهایمان نیمه تمام میماند . هنوز به سر خیابان نرسیده بوردم که با شنیدن صدایی خیلی نزدیک به خود آمدم .
-هی ، امروز که تنهایی ، میخوای همراهیت کنم ؟
فوری فهمیدم صدا متعلق بع مزاحم هر روزی است ، که با تنها دیدن من با پروگی به دنبالم می آمد . قدمهایم را تند کردم و از لب جوی آب به پیاده روی باریک حاشیه خیابان رفتم . ولی او دست بردار نبود و سایه به سایه من راه می آمد و صحبت میکرد . آنقدر دلهره داشتم که ….

دانلود رمان عاشقانه امانت عشق برای کامپیوتر (pdf)

Picture4

دانلود رمان عاشقانه امانت عشق برای تبلت و موبایل (apk)

Picture4

 

برچسب ها : رمان امانت عشق, فریده شجاعی , دانلود رمان امانت عشق,  دانلود رمان امانت عشق pdf  , دانلو
ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟