loading...
باغ رمان | رمان عاشقانه| دانلود رمان جدید
احسان بازدید : 617 دوشنبه 16 آذر 1394 نظرات (0)

یه قسمتی از صفحه اول رمان اینجوریه که:

در یک شب سرد و بارانی که رعد و برق آسمان گاهی همه جا را روشن و زمانی هم، دیو تاریکی همه جا را فرا می گرفت من و فاطمه دست های همدیگر را گرفته و به آسمان خیره شده بودیم و هر دو از تنهایی به همدیگر پناه آوردیم و همه کس هم شدیم.
همین طور که سرم بالا بود گفتم: فاطمه اگر الان یک خانم قشنگ از آسمان بیاید و بگه هر چی دلتان می خواهد بگویید تا من برای شما انجام دهم تو از او چه می خواهی؟
گفت: هیچی فقط میگم خانم مهربان من فقط یک مامان می خواهم که موقع تنهایی من را بغل کند و برایم قصه بگوید. یک بابا هم می خواهم که شب ها برایم قاقالی بخره. تو فکر می کنی او این کار...

-برای دانلود رمان روی لینک زیر کلیک کنین..!

- دانلود رمان عروسی شیوا

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟